برای حسین علیزاده
این یادداشت را با احترام برای استاد حسین علیزاده نوشتم و ۱۰ آذر ۹۳ در روزنامههای همشهری و جام جم منتشر شد.
حسین علیزاده مبارک به نور خود است
مبارک شماييد. ايام میآيد تا به شما مبارک شود.
مصداق این سخن شمس تبریزی، آدمیان بزرگی هستند که هر کدام در ساحت خود با فعل و سخنشان، به هر پدیدهای هویت و اعتبار میبخشند. نمونهها شاید چندان زیاد نباشند، اما در میان همان جماعت اندک، نام یک هنرمند یکه و یگانه ساحت موسیقی را نگنجاندن، عین بیخردی است، چرا که او فراتر از جایزهها و جشنوارهها و هلهلهها و تقدیرها، هنر امروز ما را مبارک ساخته است. به همین خاطر، نیازی ندارد که به روی چراغانی سنها و صحنهها بیاید و دستافشانیها و پایکوبیها را در تجلیلش ببیند. نیازی ندارد که نامش را در قابی به زر بنویسند و بگویند اینک این مرد بزرگ هنر؛ نه، نیازی به اینها ندارد و آن نشانها و قابها و جایزهها و مدالها هستند که از نام او اعتبار میگیرند. به یک دلیل ساده. آن هم این که او بی هیچ پیشوند و پسوندی، یک نام تکرارناشدنی است: حسین علیزاده.
این نام، یعنی خالق نوای جاودانه نینوا که انگار عطری از پرنیان دارد، یعنی صاحب ترکمن، سواران دشت امید، شورانگیز، راز و نیاز، دلشدگان و بسا آثار بلندآوازه دیگر که برای همیشه و هنوز در یادها و خاطرهها میمانند و افتخار و اعتبار موسیقی این سرزمیناند. او حسین علیزاده است؛ هنرمندِ بالابلندِ ما که ستایشاش فقط انجام وظیفه است تا گفته شود قدر این همه حالِ خوشی که با ساختنها و نواختنهایش به ما داده است، میدانیم. تنها همین، وگرنه او در جهانِ سترگش به چنان خودبسندگی و کمال رسیده است که وقتی ساز «سلانه» را به گنجینه موسیقی ما میافزاید، خود را مبدع و نوازنده صرف این ساز معرفی نمیکند و دلخوش است به همان نوای سحرانگیزی که با تار و سهتارش مینوازد و جان ما را میگدازد.
حسین علیزاده با همین کفایت به خود است که نشان شوالیه را نمیپذیرد و بیاعتنا میگذرد از کنار آن. اما حتی اگر هم این اتفاق میافتاد، جایزهدهنده بود که باید افتخار میکرد نشانش را به نام حسین علیزاده معتبر کرده است. اما چه خوش که استاد، بی آنکه دل بسپارد به این قابها و لوحها، از شوالیه شدن سر باز زد. آخر از سویی هم عنوان «شوالیه تار ایران» در خود تناقضی حلناشدنی داشت و حتماً استاد با فراست و هوشیاریاش به این نکته نیز پی برده بود که چگونه میتوان «شوالیه» را که منصب و لقبی غربی است به «تار» ایرانی اصیل افزود و اساساً چه نسبتی میان این دو برقرار است؟
البته که در این میان، نقص کار ما نیز عیان است که تا به دقیقه اکنون، نشان و نمادی در خور هنرمندانی به قد و قامت استاد علیزاده فراهم نکردهایم تا سپاس و تجلیل آنها را در دلِ همین خاک برگزار کنیم و به جشن بنشینیم. اما اگر چنین نشان تقدیری هم موجود میبود، خوش دارم که بازگردم به حرف نخستم و همچنان بگویم که شأن استاد، ورای این هدیهها و جایزه گرفتنهاست؛ به همین دلیل ساده که گفتم: او حسین علیزاده است، نامی درخشنده که با ساز و نوایش، بزرگترین قدر را از سوی مردم سرزمیناش دیده است. این است که نشان شوالیه در پیش چشمانش، فروغ و جلایی ندارد.
در آغاز این نوشته کوتاه، جملهای به نقل از شمس تبریزی آمد. حالا میخواهم بروم به سرزمینی دور، به همان فرانسه که نشان شوالیه از آنجا به کشورهای دیگر صادر میشود. نمیخواهم در این مجال اندک به چند و چون این بپردازم که آیا این نشان، ملاحظاتی جز هنر هم دارد یا نه، حتی نمیخواهم به این اشاره کنم که گاه همین نشان، هیاهوی مریدان و یاران استادی را به همراه آورده است که آن را دریافت کرده است. جای اینها میخواهم بگویم نشان شوالیه از جغرافیایی میآید که از سرچشمههای هنر دنیاست و هنرمندان و ادیبان بزرگی را در خود پرورانده است؛ هنرمندانی که اعتبار و جایگاهشان فراتر از همین نشان و هر جایزه و لوح تقدیری برتر است. نمونهها فراواناند. اما میخواهم از میان آن همه، به ژرژ براکِ نقاش و مجسمهساز فرانسوی اشاره کنم و جملهای از او بیاورم که انگار نسبتی با سخنان حکمای ما دارد: دیگر احتیاج به خورشید ندارم، من نورم را با خود دارم.
و میخواهم تأکید کنم که حسین علیزاده هم نورش را با خودش دارد و نور او روشنتر و چشمگیرتر از هر نشان شوالیهای است.
امير عبدالحسينى
مدیر هنری، پژوهشگر و مدرس هنر
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.