برای جشنواره هنر جوان
این مطلب را در سال ۸۵ و به عنوان مقدمه دبیر، برای کتاب سومین جشنواره هنر جوان نوشتم
مقصد خودِ راه میتواند باشد
يادش بهخير، شاعر و طنزپردازي كه اگرچه از اهالی تجسمي نبود، اما از اهالی دل بود و در شعری گفته بود: مقصد خودِ راه ميتواند باشد.
حالا آنها كه به تماشاي اين جشنواره آمدهاند، خود به عينه ميبينند، بيآنكه ما بگوئيم، كه جوانان به راه افتادهاند. با كولهپشتي سبكي كه در آن اندكي شجاعت هست، اندكي دانش هست، اندكي اعتماد به نفس هست و اندكي ترس.
شايد ايراد بگيريد كه چرا ميگويم دانش و شجاعت و اعتماد به نفس آنها «اندك» است. آخر اگر «اندك» نبود كه كولهپشتيشان «سبكي» خود را از دست ميداد و پابندشان ميكرد. آنوقت از رفتن به دوباره رفتن باز ميماندند. اگر ترسشان هم اندك نبود و سنگين بود، چون چراغ قرمز پررنگي سد راهشان ميشد و جواز عبور و حركت نميداد.
پس بپذيريم كه جوانان، از هر چيز، اندكي داشته باشند و همان اندك را با شيدايي و جوانسري به هم بياميزند و به راه بيفتند. چه اهميتي دارد كه آخر اين مسير، به كجا ميرسد. مهم اين است كه با پاهاي قبراق، چشمهاي هوشيار و شانههاي مصمم، قدم به جاده گذاشتهاند. اصلاً اگر از ابتدا پيدا بود كه آخر راه كجاست، قدم برداشتن لطف و مزهاش را از دست ميداد. بگذاريم كه جوانان، جواني كنند، با همهي آزمونها و خطاهاشان. تنها اگر، خيلي زياد از جادهي اصلي به سمت فرعيهاي نامرتبط رفتند، با علامت و نشانهاي، مسير جاده را نشان بدهيم، همين و ديگر هيچ.
اين جشنواره شايد تنها همان نشانهاي باشد كه جادهي اصلي را نشان ميدهد، اما نميگويد كه پايان جاده كجاست. چراكه اصلاً بعيد نيست كه اين جاده، پاياني نداشته باشد. آخر، هر جا كه صحبت از پايان باشد، ديگر خلاقيت معنايي نمييابد.
وقتي هنر و خلاقيت و تخيل، پاياني ندارند، چگونه ميتوان از پايان جاده حرف زد؟ پس فقط بايد عاشق بود و رفت؛ بياعتنا به آنچه فردا در مسير، سد راه خواهد شد. و اين عاشقيت ـ كه مهمترين انگيزه به راه افتادن است ـ تنها با دانش آموختن، تجربه كردن و نترسيدن است كه به بار مينشيند.
اگر اين اتفاق بيفتد، به مرور آن شجاعت و دانش و اعتماد به نفس «اندك»، پُروپيمان ميشود و ديگر اندك نخواهد بود. «اگر اين اتفاق بيفتد» عبارت اشتباهي بود؛ «بايد» اين اتفاق بيفتد. چرا كه عاشق، از تبديل نشدنيها به شدنيها حرف ميزند و هنرمند، عاشق است. اگر جوان هم باشد كه به اين عشق، شور خستگيناپذيري افزوده ميشود تا هيچ چيز نتواند مانعي براي حركت باشد.
تنها ميماند يك بيم نهچندان كوچك: نكند جوانها همان علامتهاي نشانگر جاده اصلي را نيز برنتابند؟ اين بيم هم البته سد راه چنداني نيست. چون ميتوان به دوستان جوان هنرمندمان گفت كه نصبكنندگان اين نشانهها در اين جشنواره، خودشان از روندگان اين راه بودهاند و هستند؛ آنها بارها همين راهكورههاي فرعي و بيسرانجام را رفتهاند، بازگشتهاند، با سختيها و دشواريهاي روبرو شدهاند، شب در سرما و تاريكي ماندهاند… تا در روزي روشن، جاده اصلي را كشف كنند و به شما نشان بدهند. آنها نيز در جواني دوام و قوام يافتهاند. حالا هم به شما نميگويند كه تجربه نكنيد. آنها شما را نميترسانند، بلكه فقط هشداري دوستانه ميدهند كه جادهي اصلي هنر را گم نكنيد و هرچه تجربه و پرسه و گشتوگذار ميخواهيد، در همين مسير انجام دهيد.
با اين حال، باز هم اختيار با شماست؛ اين جشنواره به مدد روندگان عرصهي هنر، نشانههاي راهنمايي را در مسير گذاشته است تا به شاهراه بپيونديد و بعد بيوقفه بتازيد. هم ميتوانيد به علامتها توجهي كنيد و گام در مسير بگذاريد، هم ميتوانيد گشتي در جادههاي فرعي بزنيد و دوباره به جادهي اصلي برگرديد. اصل اين است كه يكجا متوقف نمانيد.
راستي! اول اين نوشته نگفتم كه آن شاعر و طنزپرداز فقيد كيست، شايد خودتان او را شناخته باشيد. او عمران صلاحي بود و هست:
اين جاده چه ماه ميتواند باشد
هر گوشه پناه ميتواند باشد
از مقصدمان سؤال كردم، گفتي
مقصد خودِ راه ميتواند باشد
امیر عبدالحسینی
دبیر جشنواره هنر جوان
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.