نشریه گرافیک - شماره 12 و 13

لحظه های جادویی ذهن

در روزگار جوانی مدتی به عنوان عکاس، خبرنگار و گزارشگرکار می‌کردم و با رسانه‌های مختلف آن زمان از جمله مجله گرافیک همکاری داشتم. ثبت خاطرات هنرمندان بخشی از پرونده‎ای بود که در ان روزگار در گفت‌وگو با هنرمندان ثبت و ضبط می‌شد. مطلب حاضر یکی از همان مطالب است که در شماره ۱۲ و ۱۳ مجله گرافیک در سال ۱۳۷۳ منتشر شده است. در این مطلب خاطرلتی از استادان علی اکبر صادقی، احمد عربانی، سعید توکلیان، آدریانو موربیاتو، وجیه‌الله فرد مقدم، پرویز کلانتری و نازنین سبحان سربندی آورده شده است.

 

 

لحظه‌های جادویی ذهن

خاطرات هنری از زبان هنرمندان

 لحظاتی در ذهن جای دارند، و هر ازچندی از پشت پرده ذهن سرک می‌کشند و دست ما را می‌گیرند و به دیار خود می‌برند‌. این خاطرات چه شیرین باشند و چه تلخ، در لحظاتی به دیدار ما می‌آیند که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت و اجازه ورود به دنیای حال را به آن‌ها نداد. با شنیدن صدایی، یا حرکت دستی، خواندن مطلبی، دیدن فیلمی و… به سراغت می‌آید و دوباره تو را در آن فضا قرار می‌دهد…

بعضی‌ها فقط با خاطراتشان زندگی می‌کنند. در واقع  خاطره باز  هستند. بعضی‌ها خاطرات را فقط برای لحظه‌ای دوست دارند؛ تفننی، و بعضی‌ها اصلاً آن‌ را دوست ندارند و نگاه گذشته را غم‌انگیز می‌پندارند؛  بیهوده.

آیا می‌توان هر لحظه را چون طرحی زیبا ثبت کرد و در قابی زیبا به دیوار ذهن آویخت، که حتی غبار زمان، زیبائی او را نپوشاند؟ هر لحظه خاطره‌ای بیش نیست، این لحظات را چگونه باید گذراند تا وقتی که دوباره به سراغمان می‌آیند شیرینی و دوست داشتنی باشند؟ شما با خاطراتتان زندگی می‌کنید یا آنها را دوست ندارید؟ چه خاطره هنری زیبائی دارید که برای ما نقل کنید؟

 

علی اکبر صادقی

نقاش، کارگردان فیلم انیمیشن

شاید این مسئله را درخیلی جاها گفته باشم و چاپ هم شده باشد. اولین فیلمی که ساختم فیلم هفت شهر بود. مثل یک آدم دهاتی که مثلاً به پاریس برود و بگویند به این نگاه کن. گیچ و گنگ و گم اصلاً هیچ نمی‌دانستم. فقط من را آوردند و نشاندند پشت میز که: برای این سناریو Story board  بساز حرکت بده.

اولین حرکتی که من در فیلم هفت شهر داشتم این بود که یک مردی بنام پیر زمان همنیطوری راه می‌رود. سرتاسر فیلم راه می‌رود. از هر شهری می‌گذرد تا اینکه به شهر آخر می‌رسد. یک راه رفتن با همان نوع آدم‌های خودم با لباس جنگی که پیر زمان باشد. آنقدر گشتم تا یک کتاب والت دیسنی پیدا کردم. دیدم راه رفتن در این کتاب تصویر شده و تمام حرکات مشخص است. از روی آن نگاه کردم کپی کردم و راه رفتن این پیر زمان را در واقع طراحی کردم و بعد دسن کردیم و رنگ کردیم و فیلمبرداری شد. فیلمبرداری که می‌کردیم دیدیدم این آدم وقتی که راه می رود درقدم‌های دومش هی لنگ می‌زند! لنگ زدنش را برداشتیم دیدیدم نمی‌شود . هرکاری کردیم دیدیدم نمی شود . آخر سر مجبور شدیم که بیائیم یک کار بکنیم که  این راه رفتن زیاد پیدا نباشد و غیره. فیلم هم رفت روی پرده و… بعد از یک‌سال که دوباره سرفرصت این کتاب را نگاه می‌کردیم، دیدیدم که اولش نوشته راه رفتن یک مرد لنگ. و این یکی از خاطرات خیلی خیلی جالب من بود که همیشه صحبت می‌کردیم و می‌خندیدیم.

 

احمد عربانی

کاریکاتوریست و کارگردان انیمیشن

خاطره فراوان است و من در اینجا به یکی از آنها اشاره‌ای می‌کنم. تقریباً سال ۱۳۴۶ بود که دربه‌در دنبال خانه‌ای اجاره‌ای بودم تا این‌که قرار شد منزلی را که یکی از آژانس‌های مسکن آدرس داده بود برویم و ببینیم. این منزل در یکی از خیابان‌های فرعی نارمک قرار داشت. خانه‌ای بود دو طبقه که طبقه بالا صاحب‌خانه اقامت داشت و طبقه هم کف را اجاره می‌دادند. صاحب‌خانه که مردی دامپزشک بود و اهل شمال‌، از من پرسید شغل شما چیست‌؟ به ایشان گفتم: کارتون می سازم.  در این‌جا اشاره کنم در آن زمان یک سریال چند قسمتی که به صورت خطوط ساده، نقاشی را به کودکان آموزش می‌داد برای تلویزیون کار می کردم. دیدم ایشان نگاهش هنوز پرسشگر است گفتم: برای تلویزیون کارتون می‌سازم. خطوط چهره صاحب خانه بیشتر علامت سئوال شد. چند دقیقه به سکوت گذشت و ایشان با نگاه یک‌بار دیگر سراپای مرا ورانداز کرد و علامت سئوال همینطور پررنگ‌تر می‌شد تا اینکه با لهجه خاصش پرسید ولی به قیافه شما نمی‌آید کارتن  بسازید. که متوجه شدم ایشان فکر کرده من کارتن یعنی جعبه برای تلویزیون‌های ساخت وطن می‌سازم که درونش جا بگیرد! و معلوم است دیگر که به بقیه حرف‌های ما به تشریح لغت کارتون نه کارتن گذشت و به تفضیل، ساخت فیلم های انیمیشن را برایش توضیح دادم به طوری که فکر کنم دامپزشکی را رها کرد و انیماتور شد!

 

 

سعید توکلیان

مدرس دانشکده صدا و سیما

در سالهای ۶۲ و ۶۳ موقعی که تست فیلم‌هایمان را سیاه و سفید می‌گرفتیم و می‌بایست به سرعت به جام جم ارسال کنیم، برای ظهور آنها، مجبور شدیم در لابراتوار خودمان یک سطل بگذاریم و داروی کاغذ و داروی ۷۶D ویا ۷۲D بیاوریم و فیلم‌هایمان را بصورت نگاتیو همان جا در داخل سطل بریزیم و ظاهر کنیم که فوری جواب تستمان را بگیریم. آنجا دانشجویی بود که این کار را به او واگذار کردیم و یک روز این فیلم‌ها را دادیم و گفتیم حالا دیگر نوبت شماست این‌کار  را انجام دهید. من دیدم نیم‌ساعت، یک‌ساعت گذشته فیلم‌ها حاضر نشده! گفتند ناهار می‌خوردم و در ضمن فیلم‌ها در سطل ظهور لابراتوار ریخته‌ام .حالا هروقت شما بگویید من می‌روم و آنها را برمی‌دارم. گفتم این فیلم‌ها حداکثر ۵ یا ۶ دقیقه زمان ظهورش است! نه این همه!

تمام کارهای بچه‌ها در آن فیلم‌ها بود. کارهایی که در عرض یک هفته تا ۱۰ روز گرفته بودیم. خلاصه رفتیم با یک فیلم تمام سیاه روبرو شدیم!

آدریانو موربیاتو

نقاش ایتالیایی

در ایتالیا مراکزی هست که مادران روحانی تربیت اخلاقی و تر و خشک کردن بچه‌ها را به عهده می‌گیرند. زمانی که حدود ۶-۵ سال بیشتر نداشتم در یکی از آن مراکز به سر می‌بردم. در آنجا برنامه‌هایی ترتیب می‌دادند و از بچه‌ها می‌خواستند که نقاشی بکشند و در ازای آن جایزه دریافت کنند. (البته جوائز در آن مراکز می‌ماندند و همه بچه‌ها از آنها استفاده می‌کردند. یادم هست نقاشی من خیلی خوب بود و همیشه جایزه‌ها را من می‌بردم. حتی از من خواستند که در مسابقات مدارس شرکت کنم و نقاشی با نام دوستانم بکشم. من هم این کار را می‌کردم و جایزه‌ها را برای مدرسه خودمان به ارمغان می‌آوردم، که دوچرخه و توپ و از این چیزها بود، و همه در آنجا می‌ماند و بچه‌ها بازی می‌کردند. این یکی از خاطرات جالب زندگی من بود.

وجیه‌الله فرد مقدم

مدرس و کارگردان فیلم انیمیشن

از خاطرات فراموش نشدنی من در طول حیات انیمیشن برخورد جالب توجهی با فلسطینی‌ها در یکی از جشنواره‌های زاگرب  بود.  به این ترتیب که فیلمی به کارگردانی آقای پرویز کلانتری ساختم  به نام “آزادی  آمریکائی”. این فیلم در جشنواره “اوبرهاوزن” برنده جایزه شد و در بهترین‌های جشنواره “زاگرب” به نمایش در آمد. من به عنوان انیماتور و دستیار کارگردان این فیلم، میهمان جشنواره بودم. فلسطینی‌های مقیم آن کشور با دیدن پرچم جمهوری اسلامی ایران در میان کشورهای دیگر و تشویق و استقبال تماشاچیان از این فیلم، با شور و حال فراوانی من و همراهانم را در آغوش کشیدند و بوسیدند و از اینک توانسته بودیم دریک کشور اروپایی و در میان فیلم‌های موفق دنیا خودی نشان بدهیم ابراز خشنودی کردند و این برای من خاطره جالبی بود که به هر حال توانسته بودیم موجبات خوشحالی افرادی مظلوم در دنیا را فراهم آوریم.

خاطره جالب دیگر سفارش “تیزر” اولین جشنواره فیلم کودک و نوجوان آبان ۵۸ بعد از انقلاب بود. پس از یک سال بیکاری که کارمند هم نبودم در زمان تصدی دکتر زرین کلک که در راس امور سینمایی بود، سفارش فیلم به من داده شد. فرصت خلق ایده و ساخت آن سفارش در حدود ۱۲ روز بود. نا امیدانه این کار را پذیرفتم و چند روزی در جستجوی ایده، ذهن خود را خسته کردم. امکان ساخت این تیزر دقیقا در زمان باقیمانده غیر ممکن بود، پس از مدتی بیکاری بدون کمترین در آمدی وضعیت ناراحت کننده‌ای به وجود آمده بود. به خصوص این که آقای دکتر زرین کلک روی من و این کار حساب می‌کرد. جشنواره می‌رفت که بدون تیزر برگزار شود. کار را با تمام وجود به خداوند واگذار کردم در حالی که مداد روی کاغذی که آرم کانون داشت بی‌حرکت مانده بود چشمهایم را بستم، که بعد از مدتی ناگهان بارقه‌ای زد و آرام در ذهنم به شکل قطعاتی پراکنده ظاهر شد.

ایده شکل گرفته بود نصف روزه با کمک همکاران دیگر، طرح آماده و تصویب شد و سپس با کمک برادرم ساخته شد و به موقع به نمایش درآمد و ناباورانه به اصرار هیات داوران، قانون جشنواره  که حداقل زمان فیلم بیش از ۳یا۴ دقیقه بود شکست و فیلم یک دقیقه‌ای ما برنده  جایزه فیلم به معنی مطلق برای کودکان شد و مرغ طلائی جشنواره را به خود اختصاص داد.

به جد و جهد چو کاری نمی‌رود از پیش

به کردگار رها کرده به مصالح خویش

 

 

پرویز کلانتری

نقاش و فیلمساز

این حرف شما مرا به یاد صحبت های قدیم می‌اندازد. درروال مصاحبه های قدیم یک فداکاری جدی صورت می‌گرفت. هنرمند ناچار بود یا قالب را فدای محتوایی کند و یا محتوایی رافدای قالب، که در غیر این صورت خودش را فدای این می‌کرد. آن قدیم‌ها یعنی حدود ۴۵ سال پیش فعالیت‌های هنری و تبلیغاتی در خیابان لاله‌زار متمرکز بود و من در آن روزها در آتلیه بهرامی کار می‌کردم که با یک پاراوان از دفتر جدا می‌شد.

روزی از روزها توی دفتر، محمود عنایت سرگرم مصاحبه با محمد بهرامی بود، برای پرهیز از لغات تکراری قالب و محتوا، به کلمات تاکتیک و تکنیک پناه برد و از بهرامی این طور سئوال کرد: ” شما در آثارتان تاکتیک را فدای تکنیک می‌کنید یا تکنیک را فدای تاکتیک؟” من از این سوی پاراوان بی اختیار گفتم: ” ما که فقط تیک تیک را فدای تاک تاک می‌کنیم.” و با شلیک خنده برو بچه‌ها، محمود عنایت که از حضور دیگران در آن سوی پاراوان غافلگیر شده بود، ادامه مصاحبه را به وقتی دیگر و در مکانی امن‌تر موکول کرد. سال‌ها گذشته است و با وجود هشدار زنده تیک تاک ساعت از گذر بی وقفه عمر وقتی گذشته را مرور می کنم، به سرنوشت کارهایی که انجام نشدند، فیلمنامه‌هایی که به ثمر نرسیدند، و داستانهایی که چاپ نشدند و به مجموعه این همه طلق‌های… پراکنده‌ای که خاک می‌خوردند، می‌بینم: ” چه بیهوده تیک تیک فدای تاک تاک شده است .”

 

نازنین سبحان سربندی

طراح گرافیک و فیلمساز انیمیشن

دوران کار انیمیشن برای من پر از خاطره‌های شیرین و جذاب است. اما زیباترین خاطره من، اولین طرحی است که توانستم به حرکت درآورم که فکر می‌کنم این تجربه هیجان‌انگیز در تمام انیماتورها مشترک باشد، آن احساس قدرت و توانائی که از تحرک بخشیدن طرح یا جسمی بی‌جان در انسان بوجود می‌آید. خاطره‌های انیمیشن مثل ماهیت خود انیمیشن معمولاً خنده‌دار و بامزه‌اند. از جمله وقتی که روی فیلم ” ملک خورشید” آقای علی اکبر صادقی کار می‌کردیم. قسمتی از فیلم، دنبال هم کردن دیو شاخ و دم دار و شاهزاده بود که هردو را باید باهم طراحی می‌کردم. در پایان کار متوجه شدم که در تمام طراحی، اشتباهاً بجای دیو، برای شاهزاده شاخ و دم گذاشته‌ام و نتیجتاً دیو معقول و مرتبی دنبال شاهزاده شاخ و دم‌داری می‌کند!

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − 6 =