خبر مهمتر است یا هنر؟
خبر مهمتر است يا هنر؛ مسأله اين است
در حاشيه و متن واكنشهاي متفاوت به برگزاري رويدادهاي فرهنگي و هنري
“ادبیات،خبری است که همیشه تازه میماند.” اين جمله عميق و تأملبرانگيز از ازرا پاوند، شاعر بزرگ امريكايي، چنان گستردگي و ژرفايي دارد كه ميتواند به هنر هم تسرّي يابد. يعني به جاي «ادبيات» در اين جمله، ميتوان «هنر» گذاشت و علت اينكه پاوند از واژه ادبيات استفاده كرده است، شايد به اين دليل بوده كه ادبيات و خبر هر دو از جنس كلام هستند و ديگر اين كه خود او از اهالي ادبيات به شمار ميرفته است. اما همانگونه كه گفته شد، ميتوان آن را به هنر نيز نسبت داد و جسارتاً و عجالتاً جمله ازرا پاوند را به اين شكل تغيير ميدهيم تا ببينيم چه عبارتي حاصل ميشود:
«هنر، خبري است كه هميشه تازه ميماند.»
حالا ميتوان با تعريف اجمالي خبر، به اصل مطلب نزديكتر شد؛ خبر در مفهوم و تعريف ژورناليستي آن، مجموعهاي از كلمات است كه از وقوع يك اتفاق حكايت ميكند.
ذات يك اتفاق هم ـ هرچه باشد و در هر حوزهاي ـ گذراست و كهنه ميشود؛ از نتيجه انتخابات رئيسجمهوري تا مثلاً وقوع سيل و يا خبر مرگ يك نويسنده.
ناگفته پيداست كه همه اين اخبار، به تدريج جذابيت اوليه خود را از دست ميدهد و در بهترين حالت، به تاريخ ميپيوندد. همينجاست كه راه ادبيات و هنر از خبر جدا ميشود؛ چرا كه حتي اگر مستقيماً بر مبناي يك خبر خلق شده باشند ـ در صورت ناب و اصيل بودن ـ از چنبره زمان خارج ميشوند و در هر دوره و تاريخي، تأويل تازهاي مييابند. خبري كه هنرمند را تحت تأثير و تأثر قرار ميدهد، ميتواند از يك اتفاق كاملاً شخصي نشأت گرفته باشد تا رويدادي كه كل جامعه او را در برگرفته است. طبيعي است كه هرچه جهان هنرمند، وسيعتر و عميقتر باشد، افقهاي دورتري را درمينوردد و تأثير عميقتري از اجتماع و اخبار بيروني ميگيرد. اما اين تنها يك روي سكه است و در روي ديگر سكه، فرديت هنرمند قرار دارد كه هر حادثه و اتفاقي را از كاتاليزور و فيلتر شخصي خود ميگذراند و پس از تصفيه و پالايش آن، شكل وصورتي هنري به آن ميبخشد؛ چنانچه «سرهربرت ريد» در كتاب «معني هنر» به درستي يادآور ميشود: «هيچ كس ارتباط متقابل هنرمند و جامعه را منكر نيست و هنرمند بر جامعه متكي است و لحن و آهنگ و قوت احساسش را از جامعهاي كه در آن زندگي ميكند ميگيرد. وليكن جنبه فردي اثر هنرمند به بيش از اين عوامل بستگي دارد. اين جنبه وابسته است به امر تفكيكشدهاي كه عبارت است از اراده معطوف به صورت، كه نيرويي است در درون شخصيت هنرمند، و بدون اين درك شهودي از صورت متناسب، هيچ چيز مهمي نميتواند به وجود بيايد.»
پس تا به اين جاي كار، ما از مجموعه اخباري صحبت كرديم كه در اجتماع روي ميدهند، اما به قول روزنامهنگاران، تاريخ مصرف دارند و «ميسوزند». از سوي ديگر هم قاطبه هنرمندان را داريم كه از ميان انبوه خبرها و اطلاعاتي كه از جامعه دريافت ميكنند، خودآگاه يا ناخودآگاه، بخشي را برميگزينند تا به قول هربرت ريد با «درك شهودي از صورت متناسب» آن را تبديل به اثري خلاقه و هنري كنند.
البته كه در اين ميان، بر اساس خلقيات و روحيات هنرمند، بر ميزان اين تأثيرپذيري او از رويدادهاي اجتماعي كاسته و افزوده ميشود؛ چنانچه در طول تاريخ هنر تاكنون، هنرمنداني داشتهايم و داريم كه خود را بري و مجزا از اجتماع ميدانستهاند و اثر هنري خود را صرفاً برگرفته از قوه تخيل و ادراك و احساسشان برميشمردهاند. اما از سوي ديگر، هنرمنداني را هم داشتهايم و داريم كه در برابر اتفاقات و پديدههاي اجتماعي و حتي سياسي، صريحاً موضع گرفتهاند و وارد ميدان كارزار شدهاند. ولي منتقدان و پژوهشگران هنر، حتي در گروه اول كه خود را جداي از پيرامون خود ميپنداشتهاند، همواره رگههايي از جريانات اجتماعي را كشف كردهاند. از عملكرد گروه دوم هم تنها آن بخش را به عنوان هنر پذيرفتهاند كه با «درك شهودي از صورت متناسب» خلق شده باشد و بقيه واكنشهاي هنرمند را به حساب خلق و خوي شخصي هنرمند گذاشتهاند. به عبارت ديگر، نيمنگاهي به آثار هنري در طول تاريخ، تأثير وقايع اجتماعي را بر آنها نشان ميدهد؛ اگرچه اين تأثير، به يك ميزان و يكسان نيست. اما در نهايت، آنچه به جاي مانده و مانند يك خبر يا رويداد، كهنه نشده است، خود اثر هنري بوده است؛ حال هرچه قدر كه خالق آن اثر، مدعاي دوري از اجتماع را داشته و يا برعكس، به صورت مستقيم و آشكار، درگير اتفاقات و پديدههاي جامعه خود بوده است.
بنابراين، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه با وجود همه واكنشها ـ چه اعتراضي و چه تأييدآميز ـ نسبت به وقايع بيروني، آنچه از هنرمند به جاي ميماند و تاريخ مصرف به خود نميگيرد، اثر خلاقه اوست. البته كه نميتوان و نبايد به هيچ هنرمندي فرمان ايست داد و او را از واكنشهاي حتي مستقيم و صريح نسبت به وقايع سياسي و اجتماعي جامعه، برحذر داشت. اما نكته اساسي در اينجاست كه اين واكنشها تا چه اندازه بر مبناي تعقل و با درك صحيح از شرايط پيراموني شكل ميگيرند و تا چه اندازه بر اساس واكنشهاي احساسي و درغلتيدن به موجي همگاني است كه همه را با خود ميبرد.
به عنوان مثال، ميتوان در حركتي اعتراضآميز به وضعيت موجود، به تحريم همه برنامهها و اتفاقات هنري پرداخت و از مشاركت در آنها دوري جُست. اما آيا از اين اقدام، بوي انفعال نميآيد؟ و آيا اين كار، به معناي خالي كردن ميدان براي ديگر هنرمنداني نيست كه از سوي تحريمكنندگان، «منتسب به قدرت و حاكميت» هستند؟ آيا حضور فعالانه و پررنگ با آثار هنري خود و بيان همان اعتراض در قالب يك اثر خلاقه ـ با وجود تمام محدوديتها و خطقرمزها ـ اثرگذاري بيشتري ندارد تا اينكه هنرمند صحنه را ترك كند و به گمان خود، دست به اعتراضي خاموش بزند؟ اين حق طبيعي هر هنرمندي است كه از بودجه و امكانات موجود ـ بدون تبديل شدن به تريبوني براي صداهايي خاص ـ اثرش را به معرض عرضه و تماشا و قضاوت بگذارد. حال ممكن است هنرمنداني كه به دوری جستن از جشنوارهها و رويدادهاي هنري پرداختهاند، اين استدلال را بياورند كه تنها براي دل خود، كار ميكنند و كوچكترين نگاهي به مخاطب و بيننده ندارند. اما آنها كه دستي از نزديك بر آتش هنر و خلق اثر هنري دارند، نيك ميدانند كه چنين حرفي، ادعايي بيش نيست؛ چراكه هر هنرمندي حتي در ضمير ناخودآگاه خود به مخاطب يا مخاطباني فرضي ميانديشد كه بيننده و دريافتكننده اثر او هستند. حتي به تعبيري، خود اثر هنري به عنوان يك موجود مستقل، ميل به ديده شدن دارد تا با تأويلها و تفسيرهايي كه از سوي مخاطب ميپذيرد، جلوههاي پنهان مانده اثر رابه تماشا بگذارد.
علاوه بر آن، گوشهگیری و ممنوعيت براي حضور در مجامع و رويدادهاي هنري، ممكن است در نهايت به سرخوردگي و انزواي خود هنرمند ختم شود كه ماحصل آن، بريدن از كار خلاقه و دلمشغولي به روزمرگيها خواهد بود.
با اين همه، همچنان حق مسلم هنرمند است كه از اتفاق يا پديدهاي ناخرسند باشد و نسبت به آن موضع بگيرد، اما اين هم حق مخاطب است كه خواهان دريافت اثر او باشد. اگر اين گونه نباشد، چگونه يك اثر هنري ميتواند حس التذاذ و يا شكلدهي به احساس و ادراك تازهاي را در مخاطب، بيدار كند؟ مگر جز اين است كه چنين اتفاقي تنها در مواجهه بيننده و دريافتكننده با اثر هنري روي ميدهد؟
حال ميتوان به ابتداي اين نوشته برگشت و گفت كه واکنش و نقد و دوری گزیدن از جشنوارهها و رويدادهاي هنري يا حتي تحصن هنرمندان، در نهايت تبديل به «خبر» ميشود و خاصيت خبر هم سوختن و كهنهشدن است. اما ايستادگي و استقامت هنر، با همه سختيها و مرارتهاي موجود، براي خلق و نمايش اثر هنري، نهايتاً منجر به توليد اثري ميشود كه با گذر زمان و خوابيدن آشوبها و گردوغبارها، همچنان تازه و زنده و پوياست و در هر زماني، مخاطب خود را خواهد داشت.
امیر عبدالحسینی
مدیر هنری،پژوهشگر و مدرس هنر
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.