عصا
عصا از روزگار كهن همراه انسان بوده و اميران، وزيران، صاحب منصبان، درباريان، عالمان دينى، كاهنان، كوهنوردان، پيران و سالمندان، نابينايان و معلولان و… هر كدام عصاى مخصوص به خود را داشته و از کاربرد آن بهرهمند شدهاند.
ویل دورانت در تاریخ تمدن مینویسد: “عصا با آن که ابداعی بسیار ساده است به اندازهای به درد انسان میخورد که رفته رفته رمز نیرومندی و قدرت گردید و مظاهر مختلف آن در عصای جادویی پریان و عصای موسی و عصای عاجی کنسولها، در حکومت روم قدیم، و عصایی که قاضی یا پادشاه به دست میگیرد هنوز جلوهگر است. این عصا در کشاورزی به کار بذر افشانی میخورد و در کارزار عنوان نیزه و پیکان و شمشیر و سرنیزه را دارد”.
در تاريخ اسطوره ها نيز، عصا، در نزد هر دو گروه اهورایی و اهریمنی نماد قدرت بوده است. زئوس به عنوان پادشاه خدایان یونان باستان، در قالب اهورایی خود مسلح به عصایی از جنس صاعقه بود و شیوا، خدای خدایان هندو، عصایی سه شاخه به نام تريشول در دست دارد. در افسانههای اوستایی نیز آمده است که اهورامزدا، عصای زرنشانی به جمشید، هدیه داده است. در كتابهای مهم ادیان از جمله قرآن معجزه پیامبر و تورات هم به داستان عصاى موسی و جادوگران اشاره شده است. بر اساس این داستان، ساحران و جادوگران دربار فرعون، از عصا به عنوان ابزار سحر و جادو استفاده میکردند. در قرآن هم قصه عصای حضرت موسی به عنوان یکی از معجزات این پیامبر اولوالعزم آورده شده است. اما در روایات مهم اسلامی هم به عصای ۴۰ سالگی اشاره شده است.
مَنْ بَلَغَ ٱلأربَعينَ فَلم يَتَعَصَّ فقَد عَصَی
اين روايت مشهور و معروف اشاره به آن دارد كه گرفتن عصا در سن ٤٠ سالگى و بعد از آن مستحب است و بسيارى از عالمان دينى و بزرگان مذهبى با استناد به آن، عصا به دست گرفتهاند.
استفاده از عصای جادو، در ادبیات معاصر غرب مانند داستانهای هریپاتر نیز مورد توجه بوده و حتی نزد عدهای، همچنان مقبولیت دارد. بقراط حکیم، پدر طب جهان عصای معروفی داشتهاست که امروزه نقش آن بر روی نشانه مرکز فوریتهای پزشکی ایران به چشم میخورد. اما جدا از تاريخ و قصه ها و اسطورهها، عصا در ادبيات و شعر فارسى هم جايگاهی دارد و اغلب شاعران تاريخ ادبيات در ابيات و اشعارشان دستى بر عصا گرفتهاند!
در ادامه اين نوشتار، نمونههايى از اشعار بزرگان شعر و ادب فارسى آورده مىشود كه به كاربرد و بهرهمندى از عصا اشاره داشتهاند.
رودكى:
?کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم| عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود
ناصر خسرو:
?بی عصا رفتن نیابد چون همی بینی که سگ| مر غریبان را همی جامه به درد بی عصا
?خرد اندر ره دنیا سره یار است و سلاح| خرد اندر ره دین نیک دلیل است و عصاست
?هیچ شبان بیعصا و کاسه نباشد| کاسهی من دفتر و عصاست لسانم
فردوسى:
?بجای عنانم عصا داد سال| پراگنده شد مال و برگشت حال
سنايى:
?هر کسی قاضی نگردد، بیستحقاق از لباس| هرکسی موسی نگردد بینبوت از عصا
?ای عاصی چون وقت عصات آمده بنشین| پیش چو خودی از چه عصاوار بپایی
?سراسر جمله عالم پر ز مردست| ولی مردی چو موسی با عصا کو
?در نهاد تو دو صد فرعون با دعوی هنوز| تو همی خواهی که چون موسا عصا بر یم زنی
عطار نيشابورى:
?عصا اندر کف و سجاده بر دوش| که هستم زاهدی صاحب کرامات
?صد هزاران چیز داند شد به طبع| آن عصا کان لایق ثعبان بود
?آن عصا کان سحرهٔ فرعون خورد| نی عصای موسی عمران بود
?کی بود شرح عصای تو مرا| موسئی باید که گوید از عصا
خواجوى كرمانى:
?عصا بفکن که موسی را درین راه| چو نیکو بنگری ثعبان حجابست
?خاک گوسالهی زرین شوی از بی آبی| وانگه از چوب عصا معجز موسی طلبی
مولوى:
?ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده| ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا
?عشق از سر قدوسیی همچون عصای موسیی| کو اژدها را میخورد چون افکند موسی عصا
?چند گریزی ز ما چند روی جا به جا| جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا
?غافل ناله کند از جور خلق| خلق به جز شبه عصای تو نیست
جنبش این جمله عصاها ز توست| هر یک جز درد و دوای تو نیست
?عشق را اندیشه نبود زانک اندیشه عصاست| عقل را باشد عصا یعنی که من اعمیستم
سعدى شيرازى:
?مرا تکیه جان پدر بر عصاست| دگر تکیه بر زندگانی خطاست
?نه دیدن میتوانم بیتأمل| نه رفتن میتوانم بیعصایی
شيخ محمود شبسترى:
?ره دور و دراز است آن رها کن| چو موسی یک زمان ترک عصا کن
حافظ
?این همه شعبده خویش که میکرد این جا| سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
ابوسعيد ابوالخير
?یا رب تو زمانه را دلیلی بفرست
نمرودانرا پشه چو پیلی بفرست
فرعون صفتان همه زبردست شدند
موسی و عصا و رود نیلی بفرست
بيدل دهلوى:
?نشئهی عمر خضر جوش دوبالا میزند| گر عصا گیرد بلندیهای مژگان تو را
?ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا| بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا
?سرها قدم نشین شد پروازها کمین شد| صد آسمان زمین شد از بیعصایی ما
?اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن| که از خود برنخیزی بیعصایگردن مینا
?خاک مجنون را عصایی نیست غیر ازگردباد| نالهای کو تا بنای شوق ما برپا کند
?به انگشت عصا هردم اشارت می کند پیری | که مرگ اینجاست! یا اینجاست! یا اینجاست! یا اینجا
صائب تبريزى:
?چون شجاعت نبود، تیغ کند کار نیام|جوهری مردی اگر هست، عصا شمشیرست
?نه آتشم که مرا خار دستگیر بود| چو آفتاب همان نور من عصای من است
رهى معيرى:
?بر عزم خویش تکیه کن ار سالک رهی| واماند آن که تکیه کند برعصای خویش
اينها نمونه كوچكى از درياى بيكران شعر و ادب است كه در آن ها به عصا توجه شده است. با سير و مطالعه در ساير اشعار و ابيات اين مفاخر و همچنين جستجو در اشعار و آثار ساير اديبان و شاعران و عارفان، ابيات فراوان ديگرى در كاربرد و اهميت عصا ديده مىشود.
از همه اينها كه بگذريم عصا دست افزارى است كه آراستگى در ظاهر و متانت در گام برداشتن را به همراه دارد و تشخص و هويت خاصى را نيز به همراه دارد.
دست به عصا شدن و جمعآورى مجموعهاى از عصاهاى تزيينى و كاربردى، چند سالى است كه به مقوله جذابى براى من تبديل شده و علاوه بر كاربرد و به همراه داشتن در مناسبات رسمى، مجموعه شخصى و كوچكى از عصاهاى مختلف را گردآورى و نگهدارى مىكنم. بسيار مشتاق و منتظر فرصت مناسب هستم تا به همراه چند مجموعهدار ديگر نمايشگاهى متفاوت از عصاهاى خاص و متفاوت به همراه نمايشى از اشعار و روايات و داستانهاى مرتبط با آن برگزار كنم.